کد مطلب:106592 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

خطبه 207-خطبه ای در صفین











[صفحه 73]

از خطبه های آن حضرت (ع) است كه در صفین ایراد كرده است: اذلالها: چهره ها و روشهای آن (معالم دین). ادغال: تباه كردن. (اما بعد، خداوند سبحان به این دلیل كه من سرپرست شمایم برای من بر شما حقی قرار داده و نیز در مقابل برای شما همانند آن، حقی بر گردن من مقرر فرموده است، پس حق در مرحله سخن و تعریف و توصیف، از همه چیز گسترده تر است، ولی هنگام عمل دایره ای كوچكتر و گستردگی كمتری دارد، هیچ كس را بر دیگری حقی نیست مگر این كه آن، دیگری را نیز بر او حقی ثابت است. (حق همیشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود كسی باشد كه در برابر، دیگران بر ذمه او حقی و مسوولیتی نباشد، ذات اقدس پروردگار بود، نه آفریده های او، و این ویژگی، به علت قدرت او بر بندگان و گسترش عدالتش در اموری است كه فرمان حق در آنها جریان دارد ولی او، حق خود را بر بندگان و وظیفه ی آنها را چنین قرار داده است كه او را عبادت و اطاعت كنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقی قرار داد و این تفضلی از او بر بندگان است نه به خاطر استحقاق آنان. از جمله حقوقی كه خداوند مقرر فرموده است حق برخی از مردم بر دیگری است، و این حقوق را آن چنان با یكدیگر متقابل و

برای افراد مساوی قرار داده است كه هر كدام از آنها دیگری را در پی دارد، و هیچ قسمت از آن جز با واجب شدن قسمت دیگر ثابت نمی شود. بزرگترین حق از این حقوق واجب الهی، حق والی بر رعیت و حق مردم بر گردن فرمانرواست، و این فریضه ای است كه خداوند سبحان برای هر یك بر گردن دیگری واجب فرموده و آن را مایه الفت و باعث شرافت دینشان قرار داده است، پس صلاح امت تنها در سایه ی صالح بودن فرمانرواست، و از طرفی فرمانروا صالح نمی شود، مگر این كه رعیت صلاح و استقامت یابد، و هر گاه ملت حق والی و فرمانروای خود را ادا كند و برعكس فرمانروا نیز حق رعیت را رعایت كند، حق میان آنها قوت و عزت یافته و راههای دیانت مستقیم و نشانه های دادگری معتدل شده و سنتهای شرعی در راه خود به جریان خواهد افتاد، و آنگاه، زمان، زمان صلح می شود و در آن موقع برای ادامه حكومت امیدواری زیاد شده و طمع دشمنان مبدل به یاس و ناامیدی می شود. اما، وقتی كه رعیت بر والی چیره شود، یا فرمانروا نسبت به مردم استبداد به كار برد، در آن موقع است كه اختلاف آراء پیش آید و نشانه های ظلم و ستم آشكار شود و دستبرد در برنامه های دینی بسیار می شود، و بزرگراههای سنن و آداب مذهبی متروك خو

اهد ماند، و كارها بر طبق هوا و هوس انجام خواهد یافت. از حقوق بزرگی كه تعطیل می شود و باطلهای سترگی كه رواج می یابد هیچ كسی را وحشتی نیست. در چنین وضعی نیكان خوار و بی مقدار و بدان نیرومند و عزیز و كیفرهای الهی بر بندگان سنگین و بزرگ خواهد شد، بنابراین هر كدام از شما دیگری را در ادای این حقوق نصیحت و در انجام دادن آن به خوبی همكاری كنید. هیچ كس را توانی نیست كه طاعتی شایسته ی خداوند انجام دهد، اگر چه سخت برای بدست آوردن خشنودی پروردگار حرص بورزد و در انجام دادن عبادات كوشش فراوان كند، اما از حقوق واجب الهی بر بندگان است كه به اندازه ی قدرت و توانایی خود برای برقراری حق و عدالت، یكدیگر را نصیحت كنند، در جامعه كسی نیست كه برای انجام دادن وظیفه ی خود نیاز به كمك پروردگار نداشته باشد، اگر چه درجه و مقامش در رسیدن به حق، بالا و سابقه اش در دین زیاد باشد، و بر عكس هیچ شخصی یافت نمی شود كه نتواند كمك به حق كند یا از آن كمك بگیرد، اگر چه مردم او را كوچك شمرده و با دیده ی حقارت بنگرند.) غرض امام در این فصل آن است كه وحدت و اتفاق آنان را برای عمل كردن به دستورهای خود جلب كند و به این سبب نخست اشاره فرموده است به این كه

هر كدام از دو طرف بر دیگری حقی دارند كه باید از عهده ی آن برآیند: حق او بر گردن یارانش همان حق ولایت و سرپرستی است كه بر آنان دارد، و حق یاران بر او همان است كه رعیت بر گردن والی و زمامدار خود دارد و لوازم این حقوق متقابل را باید طرفین رعایت كنند. فالحق اوسع... قضائه، اهمیت حق خود را بر ذمه اصحابش بیان كرده و آن را اثبات فرموده است، و گویا آنها را به دلیل كم انصافی و رعایت نكردن آن توبیخ و سرزنش كرده است، و منظور حضرت از جمله ی بالا آن است كه مردم وقتی در صدد تعریف و توصیف زبانی برای حق برآیند زمینه ی آن بسیار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولی هر گاه حاكم بر حق و عادلی میان آنان حاضر شده و عمل كردن به حق را از ایشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ می شود زیرا عملا زیر بار حق رفتن و به عدالت رفتار كردن كاری دشوار است، در این عبارت از باب استعاره، برای كلمه ی حق صفت سعه و ضیق را كه از لوازم جا و مكان محسوس است آورده است زیرا حق را به اعتبار این كه دامنه ی توصیف آن زیاد و عمل كردن به آن دشوار است تشبیه به مكانی كرده است كه برای بعضی امور وسیع و پهناور است ولی گنجایش امور دیگری را ندارد. و لا یجری لاحد الاجری ع

لیه، حضرت با بیان این جمله حق را برای آنان تشریح فرموده و نفوس آنها را برای عمل كردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله ی: و لا یجری علیه الاجری له كه سبب سودآوری حق را یادآوری فرموده به دلهای آنان اطمینان و آرامش داده است. و بار دیگر با جمله ی لو كان لاحد ان یجری... با یك قضیه ی شرطیه ی متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشریح فرموده است. لقدرته... صروف قضائه، در این عبارت علت استدلال فوق و ملازمه ی میان مقدم و تالی را كه در قضیه ی شرطیه گذشت، بیان می دارد و با دو دلیل، اولویت ذات خداوندی را برای این ویژگی- كه تنها علت سودآوری حق متوجه او باشد نه، سبب دیگر آن- اثبات می فرماید: 1- خداوند توانایی كامل برای انتقام و گرفتن حق خود دارد. 2- هیچ شخصی را بر او حقی نیست، زیرا عدالتش در تمام متصرفاتش جاری و ساری است. پس از این كه در جمله ی بالا اولویت حق تعالی را اثبات فرموده است در جمله ی بعد: و لكنه تعالی جعل... علیه با استثنا كردن نقیض تالی، آن را نفی كرده است كه توضیح آن چنین است: خداوند برای خود بر گردن بندگان حقی قرار داده كه او را اطاعت كنند تا برای آنان نیز حقی بر عهده ی خداوند ثابت شود كه عبارت از پاداش

عبادت است، و به این طریق ثابت می شود كه در مورد خداوند توانای دادگر، نیز حق یك طرفه نیست، بلكه همان طور كه بندگان را بر انجام دادن عبادات موظف فرموده است، پاداش و جزای كارهای آنان را هم وظیفه ای بر عهده ی خود مقرر ساخته است، و با این بیان عمومیت این مطلب ثابت می شود كه: حق، امری متقابل است حتی در مورد ذات اقدس حق. مضاعفه الثواب... اهله، در این جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است كه آنچه خدا بر عهده ی خود قرار داده مهمتر از حقی است كه برای خود بر گردن دیگران مقرر فرموده چنان كه قرآن می گوید: (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و...)، علاوه بر آن كه این تعیین مسوولیت بر عهده ی خود بر او واجب نیست ولی از باب تفضلی است كه ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نیز جزئی از نعمتهای بی پایان اوست، تا آن كه بندگان بیاموزند و با بهترین وجه در ادا كردن حقوق و انجام دادن وظایف واجب خود بكوشند و متخلق به اخلاق الهی شوند، و این تفضل خداوند را با افزونی شكر و سپاس او جبران كنند. اقسام حقوق ثم جعل سبحانه... ببعض، این جمله از سخنان حضرت همانند مقدمه ای است برای اثبات این كه حق او بر گردن مردم امر واجبی از سوی خداوند است،

تا آنان را بیشتر وادار به انجام دادن آن كند، و می فرماید: حقوقی كه هر یك از افراد مردم بر دیگری دارد خود از حقوق خداوند است، زیرا حق خدا اطاعت اوست و ادای این حقوق هم اطاعت خداست و حقوق واجب الهی اینهاست: 1- حق پدر و مادر بر گردن فرزند و عكس آن. 2- حق هر یك از زن و شوهر بر یكدیگر. 3- و حق والی و فرمانده بر رعیت و فرمانبر و عكس آن. فجعلها تتكافا فی وجوهها، در دنباله ی ذكر بعضی از اقسام حقوق تقابل میان حق و مسوولیت را بیان فرموده است كه خداوند در مقابل هر حقی وظیفه ای برای صاحبش قرار داده است، از باب مثال، حق زمامدار پیروی دستورهای او، و حق مردم هم عدالت و حسن رفتار اوست، و هر كدام از اینها در برابر دیگری لازم است. بزرگترین حق: و اعظم ما افترض الله...، امام علیه السلام در این فراز از سخنان خود حقوق متقابل والی و رعیت را از بزرگترین حقوق دانسته است، زیرا: اكثر مصالح معاش و معاد انسانها بر محور آن می چرخد، و سپس با جمله ی فریضه فرضها الله... علی كل بر اهمیت و وجوب آن تاكید فرموده است. ویژگیهای حقوق متقابل والی و رعیت: فجعلها نظاما... عند العباد، امام در این قسمت از سخنان خود اموری را كه لازمه ی حقوق متقابل والی

بر رعیت و عكس آن است بیان فرموده: 1- در صورتی كه هر یك از دو طرف وظیفه ی خود را انجام دهند، این حقوق باعث الفت و مهربانیشان می شود، و ما بارها در گذشته یادآور شده ایم كه بزرگترین هدف صاحب شریعت ایجاد الفت و مهربانی است، و هدف از اجتماع مردم برای نماز كه شبانه روز پنج مرتبه در مساجد و هفته ای یكبار در روز جمعه و سالی دو بار در دو عید فطر و قربان برپا می شود نیز به وجود آوردن پیوند الفت و مهربانی در میان افراد است، و از طرفی عمل كردن به حق و عدالت و گرد آمدن برای پیروی از رهبر و زمامدار عادل، خود از علل و موجبات انس و الفت و دوستی و محبت در راه خداست، و این باعث می شود كه مردم همانند یك تن شوند كه به مصالح خود آگاه و به آن عمل می كند و مفاسد خویش را می شناسد و از آن دوری می جوید. 2- دومین فایده و ویژگی حقوق متقابل زمامدار و رعیت آن است كه خداوند آن را مایه ی عزت و سربلندی دین و مسلمانان قرار داده است، و روشن است كه هر گاه اجتماع، سبب الفت و محبت شود، باعث بزرگی و قوت و مغلوبیت دشمنان و اعزاز و احترام دین نیز خواهد بود، و در این مورد امام (ع) تاكید فراوان دارد كه خیر و صلاح رعیت وابسته به خیر و صلاح فرمانرواست،

و این امری است كه كلیه ی عقول آن را می پذیرند و تمام اندیشه های حقیقتجو با آن موافقند، چنان كه گویند: (هر گاه فرمانده استقامت و استواری داشته باشد، رعیت هم در رستگاری و هدایت خواهند بود) و شاعری چنین گوید: (تا وقتی جامعه اهل صلاح و سداد باشند، امور را به فرمانروایان صالح و نیكوكار واگذار خواهند كرد. ولی اگر از حق روگردان شوند رهبری آنان به دست اشخاص بد، و ناشایست خواهد افتاد.) و نیز بیان فرموده است كه صلاح حال فرمانروایان هم وابسته به صلاح حال مردم و پیروی آنها از زمامدارشان است و بر عكس تباهی روزگار آنان نیز بستگی به مخالفتشان با رای والی دارد، پس موقعی كه هر دو طرف حقوق متقابل خود را درست ادا كنند، حق میان ایشان عزت پیدا خواهد كرد، مخالفی برای آن وجود نخواهد داشت. 3- فایده ی سوم حقوق متقابل والی و فرمانروا برپایی راه و روشهای دین به وسیله ی پافشاری در قوانین دین و علم به آنهاست. 4- فایده ی چهارم: آنجا كه شایسته ی عدل و مقام دادگستری است آن چنان به عدالت گراید كه از جور و ستمگری نشانی در آن نباشد. 5- آداب و سنن بدون كمترین انحرافی در جهت و مسیر خود به جریان خواهد افتاد. 6- درباره ی فایده ی ششم امام می فرمای

د: زمان، زمان صلاح می شود، شارح در مقام شرح می گوید: نسبت دادن صلاح به زمان، از باب مجاز است زیرا صلاح در حقیقت به مردم زمان و نظم و هماهنگی كارهای دنیوی و اخروی آنان برمی گردد، و چون زمان ظرف وقوع تمام اینهاست و زمان از عواملی است كه صلاح و فساد را مهیا می كند آن را گاهی به صلاح و زمانی به فساد متصف می كند. 7- آخرین فایده: امیدواری برای بقای آن حكومت زیاد شده و بر عكس، طمع دشمنان و امید آنان به نابودی و فساد حكومت، به یاس و نومیدی مبدل می شود. زیانهای ناشی از عدم رعایت حقوق متقابل از ناحیه ی فرمانروا و مردم فاذا غلبت...، این فرمایش امام (ع) اشاره به بسیاری از ناگواریهایی است كه در صورت مخالفت رعیت با دستورهای زمامدار و ظلم و استبداد او نسبت به مردم لازم می آید، و آنها از این قرارند: 1- اختلاف آراء و عقاید كه از آن به عنوان اختلاف كلمه تعبیر فرموده است، زیرا اختلاف عقیده علت اختلاف در كلمه و باعث پیدایش فرقه های گوناگون می شود. 2- علامتها و نشانه های جور و ستم آشكار می شود، و این امری روشن است چون با نبودن اسباب عدل، فقدان عدل و ظهور ستم و ستمگری ضروری است. 3- فساد و تباهی در دین زیاد می شود، زیرا نظرات مر

دم با رای پیشوای عادل كه جمع كننده ی آراء است هماهنگی ندارد و هر فردی به جانب خواسته ی خود كه تباه كننده ی دین و مخالف با آن است، می رود. 4- راه و روش آداب و سنتها، از جانب زمامدار به واسطه ی ستمگریهایش، و از ناحیه ی مردم، به علت برهم خوردن نظام فكریشان، متروك خواهد ماند. 5- كارها بر پایه ی هوسها و تمایلات نفسانی انجام می شود و علت آن قبلا گذشت. 6- تعطیل احكام شرع كه در اثر عمل بر طبق هوا و هوس واقع می شود. 7- (و كثره علل النفوس) شارح برای (علل) دو معنی آورده است از این قرار: الف: فراوانی بیماریهای اخلاقی و گرفتار شدن به عادتهای زشت از قبیل: غش در معاملات، بیماری حسد، دشمنیها، خودپسندی ها، كبر، غرور و جز اینها. ب: مراد از علل نفوس: صورتهای واقعی عمل به منكرات است، از باب مثال: هر گاه شخصی گناهی را مرتكب می شود عقیده و اندیشه ی فاسدی را به وجود آورده است. 8- از تعطیل شدن حق، هر چند بزرگ و مهم باشد، برای كسی وحشت و ناراحتی پیدا نمی شود، و علت آن عادت كردن مردم به پایمال شدن حقوق و تعطیل احكام الهی است، و در مقابل نیز اگر بزرگترین گناهان و كارهای باطل صورت گیرد، احساس مسوولیت نمی شود، زیرا همگانی است و مطابق هو

سهای عموم انجام یافته است. 9- نیكان خوار می شوند، زیرا حق با تعطیل شدنش خوار شده است و آنها هم كه اهل حقند، خوار می شوند. 10- بدها پس از آن كه در دولت و عزت حق خوار بودند به دلیل آن كه اهل باطلند، با عزت یافتن باطل، عزت و بها پیدا خواهند كرد. 11- مردم به دلیل خارج شدن از اطاعت و عبادت خداوند، دچار بزرگترین كیفرها و مجازاتها خواهند شد. امام علیه السلام پس از آن كه پی آمدهای فرمانبرداری و نافرمانی خداوند سبحان را بیان كرده، مردم را توصیه فرموده است كه یكدیگر را برای عمل كردن به حق و كمك به آن، سفارش و تشویق كنند. فلیس احد... من الطاعه له، در این عبارت امام علیه السلام دستور خود را درباره ی امر به اطاعت پروردگار تاكید و مبالغه فرموده و چنین بیان می كند كه از میان مردم، كسی كه بتواند حق اطاعت الهی را ادا كند بسیار اندك است، اگر چه برای انجام دادن كارهای عبادی كه باعث خشنودی خداوند متعال می شود، سعی فراوان داشته باشد و كوشش بسیار كند، اما اكنون كه بندگان خدا نمی توانند حق مطلب را ادا كنند، لازم است كه به اندازه ی قوت و توان خود، از جد و جهد و خیراندیشی و كمك به یكدیگر برای برقراری حقوق الهی در میان خود كوتاهی نكن

ند. و لیس امرو و ان عظمت... حمله الله تعالی من حقه...، معنای این عبارت آن است كه آدمی به هر درجه و مقام از عبادت پروردگار برسد باز هم در عبادت و اطاعت نیازمند به كمك و معاونت است، زیرا، از طرفی خداوند متعال تكلیف هر كس را به اندازه ی طاقت و توانش قرار داده، و از طرفی دیگر قدرت و توانایی در برخی اعمال عبادی مشروط به كمك دیگری است، بنابراین هیچكس بی نیاز از كمك نیست. و لا امرو و ان صغرته النفوس...، او یعان علیه. در این جمله امام (ع) این مطلب را بیان داشته است كه سزاوار هیچكس نیست خود را كمتر از آن بداند كه در اطاعت از خدا كمك بگیرد، و یا در مورد كمك واقع شود، زیرا، اگر چه شخصی را همه ی مردم كوچك بشمارند، حداقل می تواند، به اطاعت خداوند و ادای حق او به مردم كمك كند، هر چند به عنوان قبول كردن و پذیرفتن صدقات باشد، و نیز مردم می توانند به وسیله ی او یكدیگر را در اطاعت حق تعالی كمك كنند به این طریق كه به او مقامی و موقعیتی اجتماعی بدهند تا دوستی آنها را محكم یا از آنان دفع ضرر كند. كلمه ی اقتحام در جمله ی و اقتحمته العیون كه به معنای هجوم آوردن و به عنف داخل شدن می باشد، در این مورد به عنوان استعاره به كار رفته است

، زیرا وقتی جامعه از روی تكبر كسی را كوچك شمارد و با دیده ی حقارت به او بنگرد مانند آن است كه او را مورد حمله قرار داده و به زور بر او وارد شده است. و غرض از ایراد این جمله آن است كه مردم را وادار كند تا از یكدیگر كمك بگیرند و در امور دینی با هم متحد باشند، و چنان نباشند كه ناتوانان و حاجتمندان بر اثر ضعف و احتیاجشان خوار و بی ارزش شمرده شوند و بر عكس، اغنیاء نسبت به نیازمندان بی اعتنا باشند و نیرومندان بر ضعفا و ناتوانان تكبر ورزیده و آنها را حقیر شمارند، بلكه همه ی آنان به سبب اتحاد همانند یك تن باشند. پاسخ به كسی كه در مدح آن حضرت مبالغه كرد: اما آنچه از سخنان امام در پاسخ شخصی كه برخاست و او را بسیار ستود، برمی آید، آن است كه می خواهد او را از زیاده روی در تعریف و ستایشهای فراوان منع كند، و یا این كه به طور كلی ستودن اشخاص را جلو رویشان اگر چه سزاوار آن باشند، از كارهای ناپسند و زشت به حساب آورد و علت آن هم روشن است، زیرا این عمل در بیشتر اشخاص باعث پیدایش خودبزرگ بینی و خودپسندی، در نفس و كردار می شود.

[صفحه 75]

اسخف: ناتوان و كوچك كرد. اجحف بهم: ریشه آنها را از بین برد. اقتحمته: با حمله و از روی دشمنی داخل آن شد. بادره: خشم گرفتن. پس از بیانات فوق، یكی از یاران آن حضرت از جای برخاست و با سخنان طولانی كه در مدح و ثنای آن بزرگوار ایراد كرد، پاسخ مثبت داد و آمادگی خود را برای شنیدن و عمل به دستورهای او در تمام اوضاع و احوال ابراز كرد، و سپس امام (ع) به گفتار خود چنین ادامه دادند. (سزاوار است كسی كه حلال الهی در نظر او بزرگ و مقام حق در قلبش باعظمت است به جز حق همه چیز پیش او كوچك باشد، و سزاوارترین كس به این مقام، شخصی است كه نعمت خدا بر او افزون است و مشمول لطف و احسان خاص حق تعالی می باشد زیرا، هر اندازه نعمت خدا بر كسی زیاد شود حق خدا بر گردن او بسیار باشد و وظیفه اش سنگینتر، از بدترین حالات زمامداران در نزد صالحان آن است كه گمان برده شود، آنان فخر و مباهات را دوست داشته و كارشان صورت خودستایی به خود گیرد، من از این امر ناراحتم كه در گمان شما چنین خطور كند كه از تمجید و تعریف زیاد خوشم می آید، ولی خدای را سپاس كه چنین نیستم و اگر هم دوست می داشتم كه مرا تمجید كنند، به دلیل خضوع در برابر عظمت و كبری

ایی پروردگار، كه ویژه ی اوست، آن را ترك می كردم، اگر چه برخی از مردم در برابر تلاشها و مجاهدتهایشان ستایش را دوست می دارند، اما شما مرا با سخنان زیبای خود نستایید، زیرا، من می خواهم خود را از مسوولیت حقوقی كه بر گردنم هست خارج كنم، یعنی حقوقی كه خداوند و شما بر من دارید كه بطور كامل از انجام دادن آن فراغت نیافته ام، و واجباتی كه بجای نیاورده ام و باید آنها را به مرحله ی اجرا درآورم. بنابراین آن گونه كه با فرمانروایان ستمگر سخن می گویید با من نگویید و چنان كه نزد حكام خشمگین خود را جمع و جور می كنید پیش من چنان نباشید و بطور ظاهرسازی و ساختگی با من رفتار نكنید، هرگز گمان نداشته باشید كه اگر حقی به من گفته شود مرا گران می آید و یا بخواهم خود را بزرگ جلوه دهم، زیرا، شخصی كه شنیدن حق یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش ناگوار آید، عمل كردن به آن برای او مشكلتر است، با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت خواهانه خودداری نكنید، زیرا، من خود را برتر از آن كه اشتباه كنم نمی دانم، و در كارها از آن ایمن نیستم مگر آن كه خدا مرا حفظ كند، من و شما بندگان مملوك خدائیم كه جز او پروردگاری نیست، او چیزی از ما را مالك ا

ست كه ما خود، مالك آن نیستیم او ما را از گمراهی كه داشتیم نجات داده و به سوی رستگاری و هدایت رهنمون ساخت، و پس از نابینایی و كوردلی به ما بینایی و بصیرت عطا فرمود.) ان من حق من عظم... احسانه الیه، در این جمله حضرت (ع) با یك استدلال منطقی توضیح داده است كه: هر كس مورد لطف و احسان و نعمت فراوان الهی واقع شود سزاوار است كه غیر از ذات اقدس او، همه چیز در نظرش حقیر و كوچك شمرده شود. صورت استدلالی كه در این سخن امام (ع) مقدر است قیاسی است مركب از شكل اول كه مقدمات آن چنین است: مقدمه ی اول (صغری): هر كس كه مورد لطف و عنایت و احسان و نعمت حق تعالی واقع شود سزاوار است كه از همه بیشتر عظمت و احترام الهی دل و جان او را فرا گیرد. مقدمه دوم (كبری): و هر كس چنین باشد (از همه بیشتر...) شایسته است كه به جز ذات پروردگار همه چیز در نزد او حقیر و كوچك به شمار آید. شارح، مقدمه ی اول را جمله ی: (ان من حق من عظم...) گرفته است، و راجع به مقدمه دوم قیاس می گوید: از عبارت (لعظم ذلك) استفاده می شود یعنی به دلیل عظمت و بزرگی خدا در دل او، لازم است كه همه چیز، جز حق تعالی در نظر او كوچك و حقیر باشد، آنچه در این استدلال منطقی بیان شده

گر چه قاعده ی كلی و مطلب عمومی است ولی در حقیقت مراد، خود حضرت است، زیرا بزرگترین نعمت خداوند، در دنیا خلافت مسلمین و در آخرت هم كمالات معنوی است كه همه ی آنها، ویژه ی وجود خود اوست، بنابراین او خود سزاوارترین مردم است كه جلال الهی و عظمت ربانی قلب و روح او را فرا گرفته باشد و به آن سبب همه چیز جز خداوند در نظرش بی ارزش و حقیر نماید. و من اسخف حالات الولاه... و الكبریاء، امام (ع) در این قسمت از سخنان خود به منظور تكمیل مطلب فوق، گویا می خواهد چنین بیان كند: كسی كه باید همه چیز به جز ذات پروردگار در نظرش بی مقدار باشد، سزاوار نیست كه بر خود ببالد و فخر و مباهات را دوست بدارد، و خود را بزرگ بداند و یا حتی چنین گمانی درباره ی او بشود، زیرا این دو صفت ویژه ی خداوند است و هیچ كس در خور آن نیست، و نیز نباید چنان باشد كه او را مانند جباران مورد خطاب قرار دهند و همچون ستمگران احترام كنند، و قد كرهت... در این جمله تصریح فرموده است كه مراد از شخص مورد ذكر، خود آن حضرت است. و لو كنت احب ان یقال فی ذلك، این سخن كه امام مقام خود را پایین آورده و امر معمولی را كه در اغلب اشخاص وجود دارد برای خود پذیرفته ولی سپس به دلیل دیگ

ری خود را تبرئه می فرماید، به این بیان كه: اگر به فرض هم تحت تاثیر لذتجویی واقع شده و آن را دوست داشته ام، اما به علت این كه خود را كوچكتر از آن می دانم كه متصف به عظمت و كبریایی شوم كه ویژه ی ذات حق تعالی است، آن را ترك گفته و دوستی آن را از دلم بیرون كرده ام، و در این فرمایش امام علیه السلام به موضوع دیگری نیز اشاره فرموده است كه: زیاده روی در ستایش شخص باعث پیدایش تكبر می شود و به این سبب امام آن را دوست نمی دارد و ترك كرده است. و ربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء، در این عبارت حضرت (ع) كسی را كه برخاست و زیاد او را ستود، در عملش معذور دانسته و گوئی چنین می فرماید: ای ستایشگر تو در كار خود معذوری چون می بینی كه همیشه برای خدا می كوشم و جهاد می كنم و هم دیگران را بر آن بسیار تشویق می كنم و عادت مردم است كه هر گاه جمعی در جهاد و یا دیگر عبادات و اعمال نیك، به خوبی از عهده برآیند، ستایش را درباره ی آنان حق و بجا می دانند. فلا تثنوا علی بجمیل ثناء... من امضائها، پس از آن كه در جمله ی قبل مرد ثناگو را، به علت این كه دل آزرده نشود، معذور دانست، در این عبارت تكلیف را روشن كرده و اصل مقصود را بیان فرموده است كه

: درست است كه معمول چنین و لیكن مرا از این قاعده مستثنا كنید و اگر چه می بینید كه بسیار در راه حق می كوشم مرا ثنا نگویید و ستایش نكنید. چرا كه من در حقیقت وظیفه ی خود را در برابر خدا و شما مردم كه بر گردنم باقی است و تا كنون از عهده ی آن برنیامده ام، انجام می دهم. وظیفه ی الهی من عبارت است از سپاس نعمتهای او و بجا آوردن كارهای واجب، و وظیفه ی مردمی من راهنمایی و هدایت شما به سوی حقیقت و بهترین راه و عمل بر طبق آن است. توضیح مترجم: (این معنی كه گذشت بر تقدیری است كه عبارت متن من التقیه باشد چنان كه در نسخه ی شرح ابن ابی الحدید، و خویی و فیض الاسلام چنین است) ولی بر طبق نسخه ای كه از خط مرحوم سیدرضی نقل شده كه متن این نسخه نیز چنین است معنای آن چنین می شود: اگر در عبادت خدا می كوشم و برای راهنمایی شما جدیت دارم فقط به علت توجه به خدا و حقانیت ذات باری تعالی است و موقعی كه چنین باشد چگونه در مقابل عبادات و اعمال خود استحقاق ستایش و تمجید داشته باشم. این طرز بیان امام حاكی از كمال تواضع اوست و درسی است كه تا چه حد باید انسان در پیشگاه حق تعالی اخلاص داشته باشد و دل را از دوستی باطل و میل به آن باز دارد و نیز از

خصوصیات آن حضرت است كه خدا را فقط برای خدا عبادت می كرد و توجهی به غیر نداشت، نه ترسی از غیر او داشت و نه طمعی. فلا تكلمونی... بعدل، در این عبارت، حضرت به منظور راهنمایی و ارشاد یاران خود كه چگونه رفتاری با او داشته باشند، از چند چیز آنها را باز داشته است: 1- چنان كه معمولا با ستمگران سخن می گویند- مثلا آنها را زیاد تمجید می كنند- با او چنین سخن نگویند، زیرا این عمل در نفس شخص مورد ستایش ایجاد غرور و تكبر می كند و نیز چون او جبار و ستمگر نیست این كار، توصیف از چیزی در غیر مورد و محل خود می باشد. 2- محافظه كاریهایی كه معمولا نزد بعضی از پادشاهان و زمامداران خشمگین و زودرنج به عمل می آید- مثلا از ترس یا احترام در پیش آنان با هم شوخی نمی كنند یا از حرف زدن خودداری می كنند و یا با آنها مشورت انجام نمی دهند و حتی به این سبب ایشان را از برخی امور آگاه نمی سازند و جلو روی آنها ایستاده باقی می مانند و نمی نشینند- نزد او به عمل نیاورند، چرا كه این ملاحظه كاریها بسیاری از مصالح امور را از بین می برد و موجب آن می شود كه نفس، شیفته ی فخر و مباهات و كبر و خودبزرگ بینی شود، و نیز این كار مانند مورد قبلی وضع شیئی در غیر ما

وضع له است. 3- با او در گفتار و رفتار، ظاهرسازی و دورویی نداشته باشند، زیرا این كار، سبب تباهی دین و دنیا خواهد بود. 4- اگر چه تحمل حق تلخ است ولی او تذكر می دهد كه مبادا تصور كنند كه شاید از حقیقتگویی خوشش نمی آید و در مقابل حرف حق ناراحت می شود. امام (ع) لفظ (مرار) (تلخی) را برای سختی و دشواری حق استعاره فرموده است، چون عدالت او و آنچه لازمه ی عدل است كه قبول حق به هر صورت باشد راهنمایی می كند كه این گمان را به او نبرند كه او بزرگی خودش را طالب است، و دلیلش آن است كه امام (ع) به غیر خودش كه شایسته ی عظمت و ستایش است یعنی خداوند، شناخت كامل دارد. یك اصطلاح منطقی و استدلال قیاسی: فانه من استثقل... اثقل. در این جمله امام (ع) به منظور تایید بر حقیقت پذیری خود كه در سخن قبل بیان فرمود، با یك استدلال قیاسی كه می توان آن را به صورت شكل دوم از اشكال چهارگانه ی منطقی درآورد، احتجاج فرموده است، كه به این طریق بیان می شود: مقدمه ی اول: هر كس از شنیدن حرف حق و توصیف عدالت نگران و ناراحت شود، عمل بر طبق آن دو، بر او گرانتر و دشوارتر خواهد بود. مقدمه ی دوم: اما برای من عمل كردن به حق و عدالت هیچ گونه سختی و دشواری ندارد

، و این خود كاملا از رفتار او كه بدون هیچ رنجشی با تمام وجود در خدمت حق و اجرای عدالت بود معلوم می شود. پس از بیان مقدمات نتیجه ی استدلال چنین است: كه حرفهای حق دیگران و درخواست اجرای عدل و داد برای او گران و دشوار نیست. 5- مطلب پنجمی كه حضرت یاران خود را از آن منع فرموده آن است كه از حقیقتگویی و همفكری و مشورت با او، در بیان و اجرای عدل و داد، خودداری نكنند، زیرا چنین ملاحظه كاریهایی مایه ی بروز باطل و فساد در جامعه خواهد شد. فانی لست... منی، حضرت در این عبارت كه تواضع فرموده و خود را جایزالخطا و نیازمند به كمك پروردگار دانسته یارانش را بیش از پیش به همراهی و نزدیك شدن به خود وادار كرده است. الا ان یكفی الله من نفسی، منظور از (نفسی) آن خصوصیت نفسانی است كه آدمی را به كارهای زشت و بد، وا می دارد و امام از خدا می خواهد كه او را از شر آن حفظ فرماید زیرا او را برای این امر از خود نیرومندتر می داند، و در این گفتار، عصمت و پاكی خود را در مقابل گناهان، از ناحیه ی پروردگار متعال می بیند. فانما انا و انتم...، در این عبارت تمام یاران را توجه می دهد كه باید همه ی ما در مقابل فرمان او تسلیم و در پیشگاه عظمت او كمال ذلت

را داشته باشیم، زیرا به دلیل آن كه تمام نفوس و خواسته ها و خاطره های آن از طرف اوست و او مبدا و سرچشمه فیضها و استعدادهاست، لذا او مالك تمام آنها می باشد. آخرین سخن امام (ع) در این خطبه: و اخرجنا مما كنا فیه، خدا ما را از آن بیرون برده است، یعنی از گمراهی دوران جاهلیت پیش از اسلام و دوری از درك حقیقت و نیافتن راهی كه درست و صحیح بوده است، معنای راه یافتن به سوی خرا و آگاهی در امور دنیوی، و این ویژگی تنها با بعثت پیامبر اكرم اسلام و پیشرفت نبوت او برقرار شد توفیق از خداوند است.


صفحه 73، 75.